۱+۱ به هم زن = ۲ بهم زن = دو بهم زن

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

۱+۱ به هم زن = ۲ بهم زن = دو بهم زن

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

برای خدا و تو

دلم می خواد برای یه چیزی که نمیشه اینجا نوشت بلند بخندم

از خوشحالی (حالا خوشحالی خوشحالی هم نه ها ولی خب) جیغ بکشم  موضوع خیلی مهمی نیست

ولی اعتراف یه نفر برام خیلی جالب بود

این موضوع های بی اهمیت اما عمیق به خدا نزدیک ترم میکنه

و نگرانیمو یه موضوع دیگه بیشتر.

که چند وقته تو مخمه و آزارم میده  و اجازه نمیده زندگی خوبی که دارم برام لذت تر بخش تر باشه


پ.ن

من از خدا می ترسم

من خدا رو دوست دارم

من به عدالت خدا و گذر روزگار ایمان دارم

*من به تو ایمان و اعتماد دارم اما این موضوع تو رو ازم دور میکنه

این یه اعتقاده و من نمیتونم تغییرش بدم

قصد ندارم تو رو به کاری اجبار کنم اما دلم نمیخواد این صراط مستقیم به غیر مستقیم بره



دل پر خون.....

نمی خواستم برم

چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمیدونم

فکر می‌کردم اونا نمیخوان «شاید دایی داود بیشتر»

چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمیدونم

اما مث اینکه خواستن

آخه اونا مهربونن

و

رفتم. یعنی بردیم (ممنون)

تا رسیدن به اونجا  نمی تونستم نفس بکشم.  فقط گاهی حرف میزدم شک نکنی به حالم


نفسم مونده تو سینه چشم من به راه یاره


اون موقع که رفتید من کوچیک بودم هیچی یادم نیست

اما انگار الان برای من تازه رفتید مث کسی که عزیزشو تازه از دست داده چه حسی داره؟!

نمیدونم چجوری خودمو رسوندم سر قبرتون دلم می خواست رو قبرتون دراز بکشم دلم میخواست جیغ بکشم دلم می خواست همه بغضمو خالی کنم

این چند وقته خیلی گریه کردم

چرا خالی نمیشم


پ.ن :حرف هایی است برای نگفتن


به یادت داغ بر دل ....

 برای روز پنج شنبه لحظه شماری میکنم

عصر جمعه

شب تاره

بی قراره

دلی که چاره نداره

نفسم مونده تو سینه

چشم من به راه یاره................


نفس منم مونده تو سینه تا بیام پیشتون

بغض نمیذاره نفس بکشم تا عکس بالای قبرتونو ببینم

محمد و هم ندیدم تا جبران ندیدنتونو کم کنه

حتی عکسی هم ازتون ندارم

چه کنم 

دنیا زندانیم کرده



ای‌ی ای‌ی ای‌ی ای‌ی

دلی که چاره نداره

نفسم مونده سینه....................


دیشب با دایی محسن حرف زدم اونم دلش پر بود مث من که داداشاش برای کیا جون دادن


دو برادر شه بی سر اومده با چشمای تر

به روی سینه گرفته سر نازنین خواهر

دو برادر


دل پر خون

چشم گریون دل من بی سر و سامون

خواهرش خوشی ندیده از شب شام غریبون



بیا و پیچک مهری به شاخه دل باش

که زیر پلک ترم یک غروب پنهانیست

همه چی آرومه

 ....اما من آروم نیستم


دلم الهه رو میخواد


از این روزا خوشم نمی‌آد



دوباره سفر

این روزها بیشتر از روزهای دیگه دلم برات تنگ میشه هرچند که هر روز میبینمت

ذکر من

من از طعم تصنیف در متن ادارک یک کوچه تنها ترم

تنبل خونه مریم

اره من تنبلم اصولا حس و و حال این کار را رو ندارم

بخاطر همین دفتر خاطراتمم نصفه مونده

حتی حال ندارم نگهشون دارم

یه روز صبح وقتی می رفتم سرکار همه رو دادم به آتیش

خدا به داد تو برسه

منو خودم به جون هم افتادن  

یکی ما رو از هم جدا کنه  

 

کمککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک

حلالم کنید

چند روزیه یه موضوعی فکرمو عجیب مشغول کرده  

داستان اینه که امسال خیلیایی که برای حج عمره از چند سال قبل ثبت نام کرده بودن تو این چند ماه به خونه خدا مشرف شدن 

اتفاقن منم جزو این ادما بودم ولی وقتی بهمون اعلام کردن که باید بریم برای انجام کارها و ثبت نام تو کاروان. از خودم بدم اومدُ خب من هنوز آمادگی رفتنو ندارم  

هنوز آدم خوبی نشدم  

هنوز نمیتونم جلوی زبونمو نگاهمو نفسمو و  اون چیزایی که باعث گناه میشه بگیرم  

پس نمیتونم برم 

آماده شدن برای رفتن به خونه خدا فقط با یه ثبت نام تو کاروان و خرید لباس احرام و دو سه تا واکسن زدن نیس 

اول باید دلتو صاف کنی خودتو درست کنی بعد بری

خیلی جالبه  

خیلی از آدمایی که رفتن تا قبل از اینکه بیان خداحافظی کنن همچنان به کارای بدشون ادامه میدادنن 

 بابا جان تو داری میری خونه خدا حداقل دلتو از چند روز قبل آماده کن نه اینکه یهو دیقه نود بیا خداحافظی کنو بگو حلالم کنید 

والا خیلی این کار رو می خواد  

به همین راحتی  

هر غلطی خواستی کردی  

بعد با یه حلالم کنید خلاص  

هر چی خواستی دل شکوندی  

خیلی ببخشیدا ولی مرض ریختی حالا با یه جمله حلالم کنید تموم شد  

همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

باشه می بخشیم ولی به شرطی که وقتی برگشتی آدم شده باشی نه اینکه روز ازنو و ... 

جالب تر از اون اینه که رفتن خونه خدا و اومدن نمازشم نمیخونن 

این یکی دیگه آخرشه 

اگه قراره منم اینجوری باشم ترجیح میدم حالا حالاها نرم