دلم می خواد برای یه چیزی که نمیشه اینجا نوشت بلند بخندم
از خوشحالی (حالا خوشحالی خوشحالی هم نه ها ولی خب) جیغ بکشم موضوع خیلی مهمی نیست
ولی اعتراف یه نفر برام خیلی جالب بود
این موضوع های بی اهمیت اما عمیق به خدا نزدیک ترم میکنه
و نگرانیمو یه موضوع دیگه بیشتر.
که چند وقته تو مخمه و آزارم میده و اجازه نمیده زندگی خوبی که دارم برام لذت تر بخش تر باشه
پ.ن
من از خدا می ترسم
من خدا رو دوست دارم
من به عدالت خدا و گذر روزگار ایمان دارم
*من به تو ایمان و اعتماد دارم اما این موضوع تو رو ازم دور میکنه
این یه اعتقاده و من نمیتونم تغییرش بدم
قصد ندارم تو رو به کاری اجبار کنم اما دلم نمیخواد این صراط مستقیم به غیر مستقیم بره
تشخیص صراط مستقیم و غیر مستقیم اینقدرا هم آسون نیست
من بودم قبلی!
وقتی مینویسی آرومم
یه جورایی خیالم راحته
یاد وقتایی می افتم که حرف نمیزدی حرف نمیزدی حرف نمیزدی....و من میترسیدم.
تا
هردو به عدالت خدا ایمان آوردیم
حق ما عدالت بود نه هیج چیز دیگه
اینو تو خوب میفهمی شک ندارم
بنویس مریم من
بنویس
برای روزای نیومده
برای آدمای نیومده
برای آرامش من
بنویس گلم
دمت گرم
نمی نویسی؟