۱+۱ به هم زن = ۲ بهم زن = دو بهم زن

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

۱+۱ به هم زن = ۲ بهم زن = دو بهم زن

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

گزارش افکار زنان


هدفم پر کردن و یا فقط به روز کردن وبلاگم نیست. شاید آقایون البته شاید نه حتما آقایون هیچوت قبول نمکنن کتاب رازهایی درباره زنان رو بگیرن دستشونو و شروع کنن به خوندن و یه ذره اطلاعات درباره همسر یا نامزدشون به دست بیارن .

البته کتاب رازهایی درباره مردان هم هست اما خانوما اگر بدونن یه همچین کتابی هست اونو میخرن یا از کسی قرض میگیرن تا اطلاعاتشونو درباره شوهران یا حتی دوست پسر و نامزدشون ببرن بالا بدون اینکه مطالب اونو مسخره کنن و بگن نویسنده این کتاب خارجیه اینا چرت و پرته و این ور دنیا با اونور دنیا با هم فرق میکنه.


من وقتی کتاب رازهایی درباره مردان رو خوندم تعجب میکردم گاهی هم بلند بلند می خندیدم!

تعجب نکنید!!!!!!!! دیونه نشده بودم

برام جالب بود تمام نکاتی که تو کتاب آورده شده بود برای من اتفاق افتاده بود و تونست خیلی بهم کمک کنه گاهی وقتی به مشکل میخورم دوباره می خونمش

از آقایون توقع ندارم مث من رفتار کنن

همون یه بار خوندنش کفایت میکنه 

با خوندن کتاب رازهایی درباره مردان افسردگی گرفتم

دلم برای خودمون سوخت.


همواره گفته ام که چنانچه مردها تنها یک روز را در سر زنی که عاشق است سپری می کردند، از این که ما زنها چه قدر به مرد زندگی مان فکر می کنیم و چقدر به آنها توجه داریم، حیرت زده می شدند. تمرینی وجود دارد که گاهی اوقات آن را به زوج هایی توصیه می کنم که برای مشاوره نزد من می آیند. این تمرین به مردها کمک می کند تا این نکته را که عشق برای زنها بر هر چیز مقدم است درک کنند و تصویر ذهنی واضحی از کیک عشق را به دست دهند. تمرین بدین قرار است که از زن می خواهم گزارش دقیقه به دقیقه افکار خود را در طول یک روز و با شرح موقعیت مربوط ثبت کند. سپس آن را به نامزد/ همسرش نشان دهد. بدون استثناء همواره مردها از این حقیقت که ذهن و فکر نامزد/ همسرشان چقدر مشغول آنها بوده است حیرت زده می شوند.

من خواستم این فرصت را در همین جا به خوانندگان مرد خود داده باشم. لذا نمونه ای از این فهرست را که توسط یکی از مراجعه کنندگانم به نام ملیسا در رابطه با نامزدش جوزف ترتیب داده شده است، در این جا آورده ام. ملیسا مدیر اجرایی در یک دستگاه رادیویی است که حدود یک سال است با جوزف آشنا شده است. در این جا فقط نیمی از فهرست او را آورده ام. زیرا فهرست کامل او بسیار طولانی تر بود و صفحه های بیشتری را به خود اختصاص می داد!

گزارش افکار ملیسا
45:6
در حالی که به جوزف فکر می کردم، از خواب بیدار شدم. از این که قرار بود امشب او را ببینم هیجان زده بودم. پیش از این که از رختخواب بیرون بیایم مدتی را به او فکر کردم.
00:7
می خواستم به جوزف زنگ بزنم و به او صبح به خیر بگویم، اما فکر کردم بهتر است صبر کنم تا او این کار را بکند.
10:7
پیش خودم فکر می کنم الان موهایم را بشورم یا صبر کنم تا شب درست پیش از آن که جوزف را ببینم تا موهایم حسابی تمیز باشند.
15:7
تصمیم می گیرم این کار را کمی پیش از آن که جوزف را ببینم انجام دهم. اما توی حمام یادم می افتد لوسیونی را که جوزف از آن خوشش می آمد، جلو چشمم بگذارم تا امشب بعد از این که دوش گرفتم از آن استفاده کنم.
40:7
مشغول خوردن صبحانه هستم و به این فکر می کنم که هفته پیش که صبحانه را با جوزف خوردم چقدر خوش گذشت.
50:7
مشغول تماشای گزارشی تلویزیونی درباره دیدنی ها و جاذبه های توریستی کاراییب هستم. به یاد می آورم که من و جوزف همیشه می خواستیم سفری به آنجا داشته باشیم، لذا قلم و کاغذ برمی دارم و اطلاعات ارائه شده در برنامه را یادداشت می کنم.
55:7
جوزف هنوز زنگ نزده است. پیش خودم فکر می کنم آیا به او زنگ بزنم تا درباره گزارش تلویزیونی با او صحبت کنم یا نه. تصمیم می گیرم ده دقیقه دیگر هم صبر کنم.
5:8
به جوزف زنگ می زنم و چند دقیقه با هم صحبت می کنیم. عجله دارد زودتر برای جلسه مهمی حاضر شود، لذا نمی تواند خوب به مکالمه دل بدهد. اما می گوید که منتظر است هر چه زودتر امشب مرا ببیند. بنابراین خوشحال می شوم.
20:8
در حین این که مشغول آرایش کردن خودم هستم به صحبت های امروز صبح با جوزف فکر می کنم و قسمت های شیرین آن را توی ذهن خودم مرور می کنم.
35:8
کمدم را باز می کنم تا لباسی بپوشم و به سر کار بروم. اما ناگهان به این فکر می کنم که امشب وقتی که با جوزف بیرون می روم چه بپوشم. چند روز پیش یک لباس خوشگل خریدم که جوزف از آن خوشش آمد. آن را یک بار دیگر پرو می کنم تا مطمئن شوم به من می آید.
50:8
رختخواب را مرتب می کنم. تصمیم می گیرم ملافه ها را عوض کنم تا وقتی که جوزف می رسد تمیز باشند.
20:9
مشغول رانندجگی به طرف محل کارم هستم. به رادیو گوش می دهم. آهنگ زیبایی از سانتانا پخش می شود که من و جوزف عاشق آن هستیم. سفری را به یاد می آورم که چند وقت پیش با جوزف به سن دیاگو داشتیم و تمام راه را به آلبوم سانتانا گوش کردیم. لبخندی روی لبهایم نقش می بندد. به یاد می آورم چقدر به ما خوش گذشت.
تصمیم می گیرم به تلفن همراه جوزف زنگ بزنم و به او بگویم که به خاطرات مان در سن دیاگو فکر می کنم. اما یادم می آید که او احتمالا دارد به سر کارش می رود و فکرش مشغول کارهایی است که باید انجام دهد. لذا از این کار منصرف می شوم.
45:10
به عکس جوزف که روی میز کارم قرار دارد نگاه می کنم و پیش خودم فکر می کنم که بهتر است قاب زیبایی برای آن بگیرم.
30:11
به ساعت نگاه می کنم. از خودم می پرسم که آیا جلسه جوزف تمام شده است یا نه. پیش خودم فکر می کنم خدا کند جلسه خوب پیش رفته باشد تا جوزف امشب خوشحال و خوش اخلاق باشد.
50:11
جوزف در راه بازگشت از جلسه به من زنگ کوتاه می زند. خوشحال به نظر می رسد. درباره آهنگ سانتانا که امروز صبح از رادیو پخش شده بود به او می گویم.
57:11
متوجه می شوم از بعد از تلفن جوزف کمی نگران و دلواپس هستم. به یاد می آورم که گفت ممکن است هفته بعد به خاطر کاری از شهر بیرون برود.
30:12
با یکی از مشتریانم برای ناهار به رستوران جدیدی که هرگز قبلا آنجا نرفته ام، می رویم. پیش خودم فکر می کنم جوزف حتما از آن خوشش می آید. لذا تصمیم می گیرم حتما یک روز با جوزف به آنجا برویم.
10:12
از جلوی یک سوپرمارکت رد می شوم. به ناگهان به یاد می آورم که نوشیدنی مورد علاقه جوزف تمام شده است. لذا توقف می کنم تا برایش بخرم. داخل سوپرمارکت چشمم به تمشک می افتد. به یاد می آورم که جوزف خیلی از تمشک خوشش می آید. لذا کمی هم تمشک می خرم.
35:2
وقتی که دفتر کارم برمی گردم، پیغام هایم را چک می کنم. با این که همین چند ساعت پیش با جوزف صحبت کردم از این که پیغامی از او ندارم، ناراحت می شوم. می دانم احمقانه است اما این احساسی است که دارم.
55:2
صندوق پستی ام را باز می کنم و کارت دعوتی را در آن پیدا می کنم که نویسنده ای برای سخنرانی، میهمانی ترتیب داده است. پیش خودم فکر می کنم حتما یادم باشد از جوزف بخواهم او هم با من بیاید.
15:3
به ساعت کامپیوترم نگاهی می اندازم و از این که قرار است تا ظرف کمتر از چهار ساعت جوزف را ببینم هیجان زده می شوم.
درباره گزارش افکار ملیسا چه فکر می کنید؟ هنگامی که این فهرست را به زن ها نشان می دهم می گویند: "اوه، خدای من! این دقیقا همان کارهایی است که من می کنم." شاید محتویات و موضوعات افکار برای زن های متاهل یا زن هایی که بچه دارند متفاوت باشد اما فرکانس و تواتر افکار تا حد زیادی مشابه است. این در حالی است که واکنش مردها در مواجهه با این فهرست کاملا متفاوت است.

بعضی از آنان فکر می کنند که من با این فهرست با آنها شوخی می کنم و نمی توانند آن را باور کنند. برخی دیگر می گویند: "این ملیسا خانم احتمالا مشکل روانی داره" یا: "فکر می کنم این ملیسا باید کمی هم به فکر زندگی خودش باشد!" این گونه مردها شاید متوجه نباشند که نامزد/ همسر خودشان هم دقیقا به همان میزان به آنها فکر می کنند که ملیسا به جوزف فکر می کند.

برای ملیسا (و تمامی زن ها) داستان تنها از این قرار است که وقتی در رابطه ای صمیمی است دنیا را از پشت عینک عشق می بیند. گویی عینکی بر چشم دارد که لنزهای آن عشق جوزف اند و ادراک او از جهان از طریق این لنزهای عشق صورت می گیرد. از دید او یک گزارش تلویزیونی تنها یک گزارش نیست، بلکه موضوعی است که او بتواند بعدها درباره آن با جوزف صحبت کند. یک ترانه پخش شده از رادیو تنها یک ترانه نیست، بلکه چیزی است که خاطرات او با مرد زندگی اش را زنده می کند. از دید او تمشک فقط تمشک نیست، بلکه میوه ای است که نامزدش دوست دارد.




منبع : کتاب رازهایی درباره زنان

باربارا دیآنجلیس

نظرات 4 + ارسال نظر
moh3en یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.30tfun.com

سلام خوبی؟
عجب وبلاگ باحالی داری ممنون
به منم سر بزن
راستی اگه تبادل لینک میکنی منو با عنوان شهر سرگرمی و دانلود لینک کن بعدش لینکت رو برام بفرست
راستی به کاربران هدیه وی پی ان رایگان میدم پس حتما بیا

مزدور سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ق.ظ http://mozdor.persianblog.ir

سلام
ما هم دلمون برای خودمون می سوزه
چی فکر کردی

سحر دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ http://ghadamgahe-man.blogfa.com

سلام
وبلاگ جالبی دارید. خوشحال می شم بهم سر بزنی.

مزدور شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ http://mozdor1762.persianblog.ir

سلام
با تغییری کوچک در آدرس دوباره پیدایم شد
بازگشت مزدور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد