باز دوباره پاییز شد، پاییز منو یاد رنگ زرد می ندازه، یاد کوچمون، یاد اون روزی که از مدرسه برمیگشتم و تو کوچمون پر از برگ بود و من روشون راه می رفتم صدای خش خشش مستم می کرد ، یاد هوای ابری، باد، بارون و بوی خاک
یاد مدرسه و این شعره
یار دبستانی من با منو همراه منی چوب الف بر ...................
چقدر این شعره رو با همکلاسیام می خوندیم عجب دورانی بود
چند ساله تو بهارو تابستون منتظر پاییز و زمستونم احساس میکنم باید یه کاری بکنم یا یه جایی برم مث شمال، انگار باید برم دریا رو ببینم، منتظرمه همینطور درختا رو اما نمیشه وقتی میرسن هیچ کاری نمی کنم مث این میمونه که کلی منتظر یه مهمون باشی ولی وقتی میاد تحویلش نگیری و خو دتو ازش قایم کنی. کاش فقط این بود.
الان دیگه حتی نمی فهمم کی شب میشه و کی روز همه روزها تکراری و شبیه همه ، هیچ تفاوتی با هم نداره.
دیگه داره مسخره میشه کاش همیشه اینجوری نباشه
سلام
واقعا که
یعنی واقعا نمی دونی کی شب می شه کی روز؟
خب شبا شب می شه روزا هم روز دیگه
فکر کن یه کم بابا