زندگی معمای پیچیده ایست که حل آن به زمان محتاج است
وقتی احساس می کنی با خوشبختی چندان فاصله ای نداری سایه های شک و تردید برروی احساسات سایه می افکند و دریای وجودت را دچار طغیان می کند
هوای قشنگیه
اما چه سود که مردم اونقدر گرفتارن که حتی نمی بیننش
کاش میشد کنار هم بود و لذت برد
نفس کشید و ذخیره کرد
آرام تر برو روزگار
اندوهی خاکستری.. نفس های شهر مرا مه آلود کرده است کسی آفتاب را ندیده ...... ؟
زندگی چیزی نیست که لب طاغچه عادت از یاد منو تو برود
به آسمان نگاه کن
روز نه!!
شب.
وقتی که دنیا آرام است
وقتی که چند ساعت قبل باران باریده
وقتی که خدا زمین را دوست دارد
با دقت نگاه کن
شاید ستاره کودکی هایت را پیدا کردی
می گویند متاهل شدیم اما خودمان باورمان نمیشود، شواهد و قرائن هم اینگونه نشان میدهد
اما هنوز پس از گذشت یک ماهو، هشت روز و هفت ساعت هنوز وقتی پدر گرام از احوالات همسر مهربان می پرسند، هنگ میکنیم
اوضاع همان اوضاست و روزها همان روزها، تغییرات کوچک است و تأهل برایمان نمود ندارد، شاید به این دلیل است که در زمان مجردی تصویر دیگری از ازدواج در ذهنم بودید، هرچند ماراتن هنوز کاملا آغاز نشده
دیشب تو خونه تنها بودم
بعد از مدتها
منظورم یکسالو پنج ماهو سیزده روزه
فکریدم!
به اتفاقاتی که تو این مدت رخ داده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه روزهایی گذشت که حالا در ذهنم مثل رویاست
البته قرار بود درس بخونم اما از ترس ( جن و پری و و دزد و ....) سعی کردم به چیزای خوب فکر کنم تا زمان بگذره
.
..
...
....
.....
......
.......
........
.........
..........
...........
............
.............
...............
نقطه ها به جای دلتنگی
هر روز که میگذرد بیشتر می شود
اما
تو
نمیبینی
باز هم مثل همیشه
بی خیال
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
بی تو مهتاب شبی.....